تاريخچه مختصر 1
درس گذشته به اين موضوع اختصاص يافت كه منبع و ريشه اصلی عرفان
اسلامی كجا است ؟ آيا در تعليمات اسلامی و زندگی عملی رسول اكرم و ائمه
اطهار چيزهائی كه بتواند از جنبه نظری الهامبخش يك سلسله معانی لطيف و
دقيق عرفانی باشد و از نظر عملی به وجود آورنده يك نشاط روحانی و يك
سلسله جوششها و جنبشهای عرفانی و معنوی بشود وجود دارد يا نه ؟ پاسخ اين
پرسش مثبت بود . اكنون دنباله اين بحث را ادامه میدهيم .
معارف اصيل اسلامی و زندگی سرشار از معنويت و تجليات روحانی پيشوايان
اسلامی كه الهامبخش معنويتی عميق در جهان اسلام بوده است منحصر به آنچه
اصطلاحا به نام عرفان يا تصوف خوانده و شناخته میشود نيست . بحث درباره
شاخهای از معارف اسلامی كه اين نام را ندارد از محل بحث اين درسها خارج
است .
ما بحث خود را درباره همان شاخهای ادامه میدهيم كه اصطلاحا به نام
عرفان يا تصوف خوانده میشود ، و بديهی است كه حوصله اين درسها اجازه
نمیدهد كه به نقد و تحقيق بپردازيم .
ما در اينجا كوشش میكنيم كه از جنبه فرهنگی ، جريانی را كه در اين
شاخهها رخ داده است ، آنچنانكه بوده است منعكس سازيم . چنين مناسب
میبينيم كه برای آشنائی ابتدائی ، اول به تاريخ ساده عرفان و تصوف از
صدر اسلام لااقل تا قرن دهم هجری اشاره كنيم و سپس مسائل عرفان را تاحدودی
كه در اينجا ميسر است مطرح سازيم و در آخر كار به تحليل عملی و ريشهيابی
آنها بپردازيم .
آنچه مسلم است اين است كه در صدر اسلام ، لااقل در قرن اول هجری ،
گروهی به نام عارف يا صوفی در ميان مسلمين وجود نداشته است . نام صوفی
در قرن دوم هجری پيدا شده است . میگويند اولين كسی كه به اين نام خوانده
شده است " ابوهاشم صوفی كوفی " است كه در قرن دوم هجری میزيسته است
و هم او است كه برای اولين بار در رمله فلسطين صومعهای ( خانقاه ) برای
عبادت گروهی از عباد و زهاد مسلمين ساخت ( 1 ) . تاريخ دقيق وفات
ابوهاشم معلوم نيست . ابوهاشم استاد سفيان ثوری متوفا در 161 بوده است.
ابوالقاسم قشيری كه خود از مشاهير عرفا و صوفيه است میگويد : اين نام
قبل از سال 200 هجری پيدا شده است . نيكولسون
پاورقی :
. 1 تاريخ تصوف در اسلام ، تأليف دكتر قاسم غنی ، صفحه . 19 در همين
كتاب صفحه 44 ، از كتاب " صوفيه و فقراء " ابن تيميه نقل میكند كه
اول كسی كه دير كوچكی برای صوفيه ساخت ، بعضی از پيروان عبدالواحد بن
زيد بودند . عبدالواحد از اصحاب حسن بصری است . اگر ابوهاشم صوفی از
پيروان عبدالواحد باشد ، تناقضی ميان اين دو نقل نيست .
نيز میگويد : اين نام در اواخر قرن دوم هجری پيدا شده است . از روايتی
كه در كتاب المعيشة كافی ، جلد پنجم آمده است ظاهر میشود كه در زمان
امام صادق عليهالسلام گروهی سفيان ثوری و عدهای ديگر در همان زمان يعنی در
نيمه اول قرن دوم هجری به اين نام خوانده میشدهاند .
اگر ابوهاشم كوفی اولين كسی باشد كه به اين نام خوانده شده باشد واو
استاد سفيان ثوری متوفا در سال 161 هجری هم بوده است ، پس در نيمه اول
قرن دوم هجری اين نام معروف شده بوده است نه در اواخر قرن دوم (
آنچنانكه نيكولسون و ديگران گفتهاند ) و ظاهرا شبههای نيست كه وجه تسميه
صوفيه به اين نام پشمينه پوشی آنها بوده است ( 1 ) .
صوفيه به دليل زهد و اعراض از دنيا از پوشيدن لباسهای نرم اجتناب
میكردند و مخصوصا لباسهای درشت پشمين میپوشيدند .
اما اينكه از چه وقت اين گروه خود را " عارف " خواندهاند باز اطلاع
دقيقی نداريم . قدر مسلم اين است و از كلماتی كه از سری سقطی متوفا در
243 هجری نقل شده است ( 2 ) معلوم میشود كه در قرن سوم هجری اين اصطلاح ،
شايع و رايج بوده است . ولی در كتاب " اللمع " ابونصر سراج طوسی كه
از متون معتبر عرفان و تصوف است جملهای از سفيان ثوری نقل میكند كه
میرساند در حدود نيمه اول قرن دوم اين اصطلاح پيدا شده بوده است . (
اللمع ص 427 )
به هر حال در قرن اول هجری گروهی به نام صوفی وجود نداشته است ، اين
نام در قرن دوم پيدا شده است و ظاهرا در همين
پاورقی :
. 1 صوف = پشم .
. 2 تذكرش الاولياء شيخ عطار .
قرن اين جماعت به صورت يك " گروه " خاص در آمدند نه در قرن سوم
آنچنانكه عقيده بعضی است ( 1 ) .
در قرن اول هجری هر چند گروهی خاص به نام عارف يا صوفی يا نام ديگر
وجود نداشته است ولی اين دليل نمیشود كه خيار صحابه صرفا مردمی زاهد و
عابد بودهاند و همه در يك درجه از ايمان ساده میزيستهاند و فاقد حيات
معنوی بودهاند ( آنچنانكه معمولا غربيان و غربزدگان ادعا میكنند ) .
شايد بعضی از نيكان صحابه جز زهد و عبادت چيزی نداشتهاند ولی گروهی از
يك حيات معنوی نيرومند برخوردار بودهاند . آنها نيز همه در يك درجه
نبودهاند . حتی سلمان و ابوذر در يك درجه از ايمان نيستند . سلمان
ظرفيتی از ايمان دارد كه برای ابوذر قابل تحمل نيست .
در احاديث زياد اين مضمون رسيده است : « لو علم ابوذر ما فی قلب
سلمان لقتله » ( 2 ) اگر ابوذر آنچه را كه در قلب سلمان است میدانست
او را ( كافر میدانست و ) میكشت .
اكنون به ذكر طبقات عرفا و متصوفه از قرن دوم تا قرن دهم میپردازيم .
عرفای قرن دوم :
الف . حسن بصری . تاريخ عرفان مصطلح نيز مانند كلام از حسن بصری متوفا
در 110 هجری آغاز میشود .
پاورقی :
. 1 دكتر غنی ، تاريخ تصوف در اسلام .
. 2 سفينة البحار محدث قمی ، ماده سلم .
حسن بصری متولد سال 22 هجری است ، عمر هشتاد و هشت سالهای داشته و نه
قسمت از عمرش در قرن اول هجری گذشته است .
حسن بصری البته به نام " صوفی " خوانده نمیشده است ، از آن جهت جزء
صوفيه شمرده میشود كه اولا كتابی تأليف كرده به نام " رعاية حقوق الله
" كه میتواند اولين كتاب تصوف شناخته شود . نسخه منحصر به فرد اين
كتاب در اكسفورد است . نيكولسون مدعی است كه
" اولين مسلمانی كه روش حيات صوفيانه و حقيقی را نوشته حسن بصری
است ، طريقی كه نويسندگان اخير برای تصوف و وصول به مقامات عاليه شرح
میدهند : اول توبه ، و پس از آن يك سلسله اعمال ديگر ، كه هر كدام بايد
برای ارتقاء به مقام بالاتری به ترتيب عملی شود " ( 1 ) .
ثانيا خود عرفا ، بعضی از سلاسل طريقت را به حسن بصری و از او به حضرت
امير عليهالسلام میرسانند ، مانند سلسله مشايخ ابوسعيد ابوالخير ( 2 ) .
ابن النديم در " الفهرست " فن پنجم از مقاله پنجم سلسله ابومحمد جعفر
خلدی را نيز به حسن بصری میرساند و میگويد حسن هفتاد نفر از اصحاب بدر
را درك كرده است .
ثالثا بعضی از حكايات كه نقل شده است میرساند كه
پاورقی :
. 1 ميراث اسلام ص 85 ايضا رجوع شود به محاضرات دكتر عبدالرحمن بدوی
در دانشكده الهيات و معارف اسلامی در سال تحصيلی 53 - . 52 نكته قابل
توجه اين است كه بسياری از كلمات نهج البلاغه در آن رساله هست . اين
نكته با توجه به اينكه بعضی از صوفيه سلسله اسناد خود را از طريق حسن
بصری به حضرت امير عليه السلام میرسانند بيشتر قابل توجه است و مسأله
قابل تحقيق است .
. 2 تاريخ تصوف در اسلام ص . 462 نقل از كتاب " حالات و سخنان
ابوسعيد ابوالخير " .
حسن بصری عملا جزء گروهی بوده است كه بعدها نام متصوفه يافتند . بعدا
بعضی از آن حكايات را به مناسبت نقل خواهيم كرد . حسن بصری ايرانی الاصل
است .
ب . مالك بن دينال . اين مرد اهل بصره است ، از كسانی بوده است كه
كار زهد و ترك لذت را به افراط كشانده است . داستانها از او در اين
جهت نقل میشود . وی در سال 131 هجری در گذشته است .
ج . ابراهيم ادهم . اهل بلخ است . داستان معروفی دارد شبيه داستان
معروف بودا . گويند در ابتدا پادشاه بلخ بود و جرياناتی رخ داد كه تائب
شده و در سلسله اهل تصوف قرار گرفت .
عرفا برای وی اهميت زياد قائلند . در مثنوی داستان جالبی برای او
آورده است . ابراهيم در حدود سال 161 هجری در گذشته است .
د . رابعه عدويه . اين زن مصری الاصل و يا بصری الاصل و از اعاجيب
روزگار است ، و چون چهارمين دختر خانوادهاش بود " رابعه " ناميده شد
. رابعه عدويه غير از رابعه شاميه است كه او هم از عرفا است و معاصر
جامی است و در قرن نهم میزيسته است . رابعه عدويه كلماتی بلند و اشعاری
در اوج عرفان و حالاتی عجيب دارد . داستانی درباره عيادت حسن بصری و
مالك بن دينال و يك نفر ديگر از او نقل میشود كه جالب است . رابعه در
حدود 135 يا 136 در گذشته است و بعضی گفتهاند و فاتش در 180 يا 185
بوده است .
ه . ابوهاشم صوفی كوفی . اهل شام است . در آن منطقه متولد شده و در
همان منطقه زيسته است . تاريخ وفاتش مجهول است . اين قدر معلوم است
كه استاد سفيان ثوری متوفی 161 بوده است . ظاهرا اول كسی است كه به نام
" صوفی " خوانده شده است . سفيان گفته است : اگر ابوهاشم نبود من
دقايق ريا را نمیشناختم .
و . شفيق بلخی . شاگرد ابراهيم ادهم بوده است . بنابر نقل " ريحانة
الادب " و غيره از كتاب " كشف الغمه " علی بن عيسی اربلی و از ة
نور الابصار " شبلنجی ، در راه مكه با حضرت موسی بن جعفر عليهالسلام
ملاقات داشته و از آن حضرت مقامات و كرامات نقل كرده است . در سال
153 يا 174 يا 184 درگذشته است .
ز . معروف كرخی . اهل كرخ بغداد است ولی از اينكه نام پدرش " فيروز
" است به نظر میرسد كه ايرانی الاصل است . اين مرد از معاريف و مشاهير
عرفا است . میگويند پدر و مادرش نصرانی بودند و خودش به دست حضرت
رضا عليهالسلام مسلمان شد و از آن حضرت استفاده كرد .
بسياری از سلاسل طريقت ، بر حسب ادعای عرفا ، به معروف كرخی و به
وسيله او به حضرت رضا و از طريق آن حضرت به ائمه پيشين تا حضرت رسول
میرسد و بدين جهت اين سلسله را سلسله الذهب ( رشته طلائی ) میخوانند .
ذهبی ها عموما چنين ادعائی دارند . وفات معروف در حدود سالهای 200 تا
206 بوده است .
ح . فضيل بن عياض . اين مرد اصلا اهل مرو است، ايرانی عرب نژاد است.
میگويند در ابتدا راهزن بود ، يك شب كه برای
دزدی از ديواری بالا رفت ، يك آيه قرآن كه از شب زندهداری شنيد او را
منقلب و تائب ساخت . كتاب " مصباح الشريعه " منسوب به او است و
میگويند آن كتاب يك سلسله درسها است كه از امام صادق عليهالسلام گرفته
است . محدث متبحر قرن اخير ، مرحوم حاج ميرزا حسين نوری در خاتمه ة
مستدرك " به اين كتاب اظهار اعتماد كرده است . فضيل در سال 187
درگذشته است .
عرفای قرن سوم :
الف . بايزيد بسطامی ( طيفور بن عيسی ) از اكابر عرفا و اصلا اهل بسطام
است . میگويند اول كسی است كه صريحا از فناء فی الله و بقاء با الله
سخن گفته است . بايزيد گفته است : " از بايزيدی خارج شدم مانند مار از
پوست " . بايزيد به اصطلاح شطحياتی دارد كه موجب تكفيرش شده است .
خود عرفا او را از اصحاب " سكر " مینامند ، يعنی در حال جذبه و بی
خودی آن سخنان را میگفته است . بايزيد در سال 261 درگذشته است . بعضی
ادعا كردهاند كه سقای خانه امام صادق عليهالسلام ب وده است ولی اين ادعا
با تاريخ جور نمیآيد ، يعنی بايزيد عصر امام صادق را درك نكرده است .
ب . بشر حافی . اهل بغداد است و پدرانش اهل مرو بودهاند . از مشاهير
عرفا است . او نيز در ابتدا اهل فسق و فجور بوده و بعد توبه كرده است .
علامه حلی در " منهاج الكرامه " داستانی نقل كرده است مبنی بر اينكه
توبه او به دست حضرت موسی بن جعفر عليهالسلام
صورت گرفته است و چون در حالی تشرف به توبه پيدا كرد كه " حافی =
پابرهنه " بود به بشر حافی معروف شد . بعضی علت " حافی " ناميدن او
را چيز ديگر گفتهاند . بشر حافی در سال 226 يا 227 درگذشته است .
ج . سری سقطی . اهل بغداد است . نمیدانيم اصلا كجايی بوده است . وی از
دوستان و همراهان بشر حافی بوده است . سری سقطی اهل شفقت به خلق خدا و
ايثار بوده است .
ابن خلكان در " وفيات الاعيان " نوشته است كه سری گفت : سی سال
است كه از يك جمله " الحمد الله " كه بر زبانم جاری شد استغفار میكنم
. گفتند : چگونه ؟ گفت : شبی حريقی در بازار رخ داد ، بيرون آمدم ببينم
كه به دكان من رسيده يا نه ؟ به من گفته شد به دكان تو نرسيده است .
گفتم : الحمد لله . يك مرتبه متنبه شدم كه گيرم دكان من آسيبی نديده
باشد ، آيا نمیبايست من در انديشه مسلمين باشم ؟ ! سعدی به همين داستان
( با اندك تفاوت ) اشاره میكند آنجا كه میگويد :
شبی دود خلق آتشی بر فروخت |
شنيدم كه بغداد نيمی بسوخت |
يكی شكر گفت اندر آن خاك و دود |
كه دكان ما را گزندی نبود |
جهانديدهای گفتش ای بوالهوس |
تو را خود غم خويشتن بود و بس ؟ |
پسندی كه شهری بسوزد به نار |
اگر خود سرايت بود بر كنار ؟ |
سری شاگرد و مريد " معروف كرخی " و استاد و دائی جنيد بغدادی است ،
سخنان زيادی در توحيد و عشق الهی و غيره دارد ، و هم او است كه میگويد :
عارف مانند آفتاب بر همه عالم میتابد و مانند زمين بار نيك و بد را به
دوش میكشد و مانند آب مايه زندگی همه دلها است و مانند آتش به همه
پرتوافشانی میكند .
سری در سال 245 يا 250 در سن نود و هشت سالگی در گذشته است .
د . حارث محاسبی . بصری الاصل است و از دوستان و مصاحبان جنيد بوده
است . از آن جهت او را " محاسبی " خواندهاند كه به امر مراقبه و
محاسبه اهتمام تام داشت . معاصر احمد بن حنبل است . احمد بن حنبل چون
دشمن علم كلام بود او را به واسطه ورودش در علم كلام طرد كرد و همين سبب
اعراض مردم از او شد . حارث در سال 243 درگذشته است .
ه . جنيد بغدادی . اصلا اهل نهاوند است . عرفا و متصوفه او را " سيد
الطائفة " میخوانند ، همچنانكه فقهاء شيعه ، شيخ طوسی را " شيخ الطائفة
" میخوانند .
جنيد يك عارف معتدل به شمار میرود . برخی شطحيات كه از ديگران شنيده
شده از او شنيده نشده است . او حتی لباس اهل تصوف به تن نمیكرد و درزی
علما و فقها بود . به او گفتند : به خاطر ياران هم كه هست خرقه ( لباس
اهل تصوف ) بپوش . گفت : اگر میدانستم كه از لباس كاری ساخته است از
آهن گداخته جامه میساختم . اما ندای حقيقت اين است كه : ليس الاعتبار
بالخرقة انما
الاعتبار بالحرقة يعنی از خرقه كاری ساخته نيست ، حرقه ( آتش دل ) لازم
است . جنيد خواهر زاده و مريد و شاگرد سری سقطی و هم شاگرد حارث محاسبی
بوده است . گويند در سال 297 در نود سالگی درگذشت .
و . ذوالنون مصری . وی اهل مصر است . در فقه شاگرد " مالك بن انس
" فقيه معروف بوده است . جامی او را رئيس صوفيان خوانده است . هم او
اول كسی است كه رمز به كاربرد و مسائل عرفانی را با اصطلاحات رمزی بيان
كرد كه فقط كسانی كه واردند بفهمند و ناواردها چيزی نفهمند . اين روش
تدريجا معمول شد ، معانی عرفانی به صورت غزل و با تعبيرات سمبوليك
بيان شد . برخی معتقدند كه بسياری از تعليمات فلسفه نو افلاطونی وسيله
ذوالنون وارد عرفان و تصوف شد . ( 1 ) ذوالنون در فاصله سالهای 240 -
250 درگذشته است .
ز . سهل بن عبدالله تستری . از اكابر عرفا و صوفيه واصلا اهل شوشتر است
. فرقها ی از عرفا كه اصل را بر مجاهده نفس میدانند به نام او " سهليه
" خوانده میشوند . در مكه معظمه با ذوالنون مصری ملاقات داشته است . وی
در سال 283 يا 293 درگذشته است ( 2 ) .
ح . حسين بن منصور حلاج . اصلا اهل بيضاء از توابع شيراز است ولی در
عراق رشد و نما يافته است . حلاج از جنجالیترين
پاورقی :
. 1 تاريخ تصوف در اسلام ص 55
. 2 طبقات الصوفيه ابو عبدالرحمن شلمی ص . 206
عرفای دوره اسلامی است . شطحيات فراوان گفته است . به كفرو ارتداد و
ادعای خدائی متهم شد ، فقها تكفيرش كردند و در زمان مقتدر عباسی به دار
آويخته شد . خود عرفا او را به افشای اسرار متهم میكنند . حافظ میگويد :
گفت آن يار كزو گشت سردار بلند |
جرمش آن بود كه اسرار هويدا میكرد. |
بعضی او را مردی شعبده باز میدانند . خود عرفا او را تبرئه میكنند و
میگويند سخنان او و بايزيد كه بوی كفر میدهد در حال سكر و بی خودی بوده
است .
عرفا از او به عنوان " شهيد " ياد میكنند . حلاج در سال 306 يا 309 به
دار آويخته شد ( 1 ) .
پاورقی :
. 1 در مقدمه چاپ هشتم " علل گرايش به ماديگری " بحث نسبتا مبسوطی
درباره حلاج كردهايم و نظريه بعضی از ماترياليستهای معاصر را كه كوشيدهاند
او را " ماترياليست " . معرفی كنند رد كردهايم .
نظرات شما عزیزان: